معرفی کتاب و کتابفروشی اینترنتی قفسه

نقد، بررسی و فروش کتاب با تأکید بر محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی

معرفی کتاب و کتابفروشی اینترنتی قفسه

نقد، بررسی و فروش کتاب با تأکید بر محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی

معرفی کتاب و کتابفروشی اینترنتی قفسه
Qafase.ir
من حمید درویشی شاهکلائی هستم؛ پژوهشگر، ویراستار و کتابفروش
دانش‌آموخته دکتری رشته فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
اینجا درباره کتابهایی که خوانده‌ام، می‌نویسم.
با راه‌اندازی کتابفروشی اینترنتی قفسه، شما می‌توانید کتاب‌های موجود را سفارش بدهید.
اطلاع از موجودی و خرید درباسلام: b2n.ir/bkbk
خرید مستقیم کتاب در بله: http://ble.ir/hdarvishi
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
چند فهرست از کتاب‌های نسبتا خوب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی اصغر عزتی پاک» ثبت شده است

طرح جلد کتاب اجاره نشین خیابان الامین
شما می توانید نسخه چاپی کتاب اجاره نشین خیابان الامین را مستقیماً از من در پیام رسان بله یا در باسلام بخرید! اطلاع از قیمت و موجودی: باسلام


معرفی کتاب اجاره نشین خیابان الامین

کتاب اجاره نشین خیابان الأمین اثر علی اصغر عزتی پاک
هشت سال معرکه سوریه با جمال فیض اللهی نشر معارف

علی اصغر عزتی پاک نویسنده شناخته شده ای است و نیاز به معرفی نداره.
اجاره نشین خیابان الامین اثری رمان گونه و دراماتیک اما کاملا مستند و غیر مخیل است. این کتاب روایت زندگی شخصیتی تواب به نام جمال فیض اللهی است که کرامتی از حضرت رقیه وی را متحول و مجاور حرم خویش می‌کند بعدها با شروع نا آرامی‌های سوریه و ظهور داعش وی عضو هسته اولیه مدافعین حرم می‎شود.

کنجکاوی‌مان دربارۀ زندگی و احوال جمال فیض‌اللهی در «باب‌الصغیر» اتفاق افتاد؛ هنگامی که داشت دربارۀ شخصیت‌های مقدس و محترمِ مدفون در این قطعۀ تاریخی برای زائرین توضیح می‌داد.

او در روایت‌هاش از سرگذشت مدفونین در آن مَراقِد، گریزهای بسیار خاصی می‌زد به اوضاع و احوال سوریه، و می‌گفت که کربلا را پس از مواجهۀ مستقیم با جنایات داعش و تکفیری‌ها بیشتر لمس کرده، و باور کرده که انسان می‌تواند واقعاً همان‌قدر که در تاریخ عاشورا آمده، جانی و وحشی باشد.

من همان‌جا، و هنگامی که زائران را فرستاد داخل ساختمانِ یکی از مراقد و خود ماند بیرون در، رفتم سراغش. گفتم: «منظورت از مواجهۀ مستقیم و بلاواسطه چیست آقاجمال؟» خندید و گفت: «من در همین سال‌ها با چشم‌هایم دیده‌ام آنچه را که تاریخ از جنایات اشقیا گفته در کربلا!» پرسیدم: «کجا؟» گفت: «در همین سوریه دورت بگردم!»

و این شد آغازی بر هر آنچه در کتاب اجاره نشین خیابان الامین آمده. جمال خود سرگذشت شگفتی دارد، اما شگفت‌تر از زندگی‌اش وقایعی است که از هشت سال جنگ سوریه به چشم دیده است.

مشاهدات جمال از جنایتهای داعش و روایت وی از شکل گیری هسته اولیه مدافعان حرم و دهها ماجرای مستند و شگفت انگیز دیگر و نیز نثر روان جناب آقای علی اصغر عزتی پاک اثری جذاب و خواندنی را شکل می‌دهند.

 

برشی از کتاب اجاره نشین خیابان الامین

شروع این هشت سال عجیب از آن‌جا بود که من فارغ از تمام گذشته‌ام در ایران و ایلام، نشسته بودم در دفتر کارم در دیاربکرِ ترکیه که شاگرد ارسلان آمد گفت: «یک نفر دنبالت می‌گردد آقاجمال.» گفتم: «چه‌کار دارد؟» گفت: «نمی‌دانم. فقط گفت با جمال فیض‌اللهی کار دارم.»

گفتم: «بیاورش این‌جا!» ارسلان گفت: «نمی‌خواهد بیاید این‌جا.» و به ریخت‌وپاش از هر نوع در دفتر اشاره کرد و گفت:‌ «نمی‌بینی وضعیت را؟!» راست هم می‌گفت؛ خودش و یکی – دو تای دیگر داشتند مواد می‌کشیدند، و دو – سه نفر دیگر سرشان به نوشیدن گرم بود. خُب، پاتوق بود آن‌جا.

رفیق‌ها می‌آمدند؛ آشناها می‌آمدند. ارسلان گفت: «اگر دیدی آدمِ درست‌وحسابی است، نیاورش این‌طرف‌ها.» گفتم: «اگر آن کسی است که حدس می‌زنم، آدمِ محترمی است.» گفت: «پس بروید یک جای دیگر!»

رفتم و دیدم بله؛ خودش است. آشنایی قدیمی که برادرِ دوستِ شهیدم بود؛ دوستی که عزیزِ من بود و چند سال بعد از جنگ، شهید شده بود به خاطر جانبازی. هم قطع نخاع شده بود در جبهه و هم شیمیایی. مرحوم یکی – دو سالی از من بزرگ‌تر بود و همیشه برایم احترام داشت. آدم خاصی بود.

با این‌که برای خودش در سپاه کسی بود، تا روز شهادتش هیچ‌کس نمی‌دانست کجاست و چه‌کاره است. مثل یک آدم عادی در محله و شهر می‌گشت و قاتی مردم بود. همه،‌ حتی ما که دوستش بودیم، تازه بعد از شهادتش فهمیدیم فرماندهٔ مهمی در غرب کشور بوده، و چه و چه.

در واقعیت هم چه کسی باور می‌کند یکی که روی ویلچر است، فرماندهٔ امنیّتی باشد و جایگاه بالا و مهمی داشته باشد؟! من خیلی باهاش دوست بودم، و دوستش می‌داشتم. از برادرِ دوست شهیدم پرسیدم: «شما کجا، این‌جا کجا حاجی؟!» گفت: «والله داریم می‌رویم سوریه. گفتیم سری هم به تو بزنم.»

تشکر کردم و گفتم لطف کرده. خبر و احوالِ ایلام و دوستان مشترک را پرسیدم و خودم را دربارهٔ شهر و دیارم به‌روز کردم. آخر سر، این آشنای قدیمی برگشت گفت: «حاجی دو بار پشت سر هم آمده به خوابم. حرفش هم این است که تو چه‌جور برادری هستی که این رفیق من جمال دارد توی آتش می‌سوزد و هیچ کمکش نمی‌کنی؟!»

گفت دفعهٔ اول رفته از دوست و آشنا پرسیده که خبر دارید جمال، رفیق حاجی، کجاست و چه‌کاره است؟ یکی پاسخش می‌دهد: «بابا بهترین اوضاع را دارد در ترکیه. هرچه اتوبوس از ایران می‌رود، با این‌ها کاسبی می‌کند. میلیاردرند برای خودشان. غمی ندارد.»

آشنای ما اما برمی‌گردد می‌گوید: «از کجا معلوم؟ آدم که بی‌مشکل نمی‌شود!» جواب می‌شنود: «نه، هیچ مشکلی ندارد!» این بنده‌خدا راضی‌ناراضی می‌رود پیِ کارش و بی‌خیال می‌شود. اما خواب برایش تکرار می‌شود روز بعدش.

دوباره حاجی را خواب می‌بیند و می‌شنود که: «چرا دست روی دست گذاشتی و کمکش نمی‌کنی؟» آشنای ما دیگر خیلی جدی مشکوک می‌شود؛ و چون عازم سوریه بوده در همان ایام، نشانی‌ام را از کَس و کارم می‌گیرد و می‌آید سراغم.

من در جوابش گفتم: «بابا این چه حرفی است؟ حاجی از آن دنیا، چه کارِ ما دارد؟! تازه‌شم، من تو هیچ آتشی نیستم و وضعم هم خوب است.» یک شوخی هم کردم و گفتم: «ببینم، شب چه خوردی که همچین خوابی دیدی؟!» گفت: «نه؛ جدی بگیر! شهید است طرف.»

گفتم: «می‌دانم شهید است.» و بعد سرِ درددل را باز کردم و گلایه کردم که: «اصلاً چرا شهید باید بیاید به خواب تو؟!» و همهٔ حرف‌های تلنبارشده در دلم را هوار کردم روی سرش که: «امثال تو بابت خون او شدید همه‌کاره و مرام‌شان را فراموش کردید!» بعد یادش آوردم که طفلک حاجی می‌آمد پیش من درددل می‌کرد که کسی نیست کمک کند سوندش را عوض کند؛ و از همین آدم هم گِله می‌کرد که تنهایش گذاشته.

گفتم: «اما می‌دانی که من خودم این‌طور نبودم. یادم است یک بار که داشتم کمکش می‌کردم، سوندش پاره شد. خجالت کشید از این‌که ادرارش ریخت روی دست و پایم. گفتم: حاجی این ادرار نجس نیست.

گفت: هست! گفتم: من فکر می‌کنم نجس نیست! و بعد شوخی‌ای کردم باهاش که افتاد به خنده. گفتم: اگر اصرار کنی نجس است، باهاش صورتم را می‌شویم‌ها! متأثر شد از این هم‌دلی و افتاد به گریه. گفت: اگر رفیقی مثل تو نداشتم…»

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۲۸
حمید درویشی شاهکلائی